معنی به تکاپو واداشتن

حل جدول

مترادف و متضاد زبان فارسی

تکاپو

پویه، تک‌ودو، تلاش، جد، جهد، سعی، فعالیت، کوشش، جستجو، تفحص

فارسی به عربی

تکاپو

تجول


واداشتن

الو، سبب، عین


ثابت واداشتن

اتزان


بفعالیت واداشتن

اجل، اشتغل

لغت نامه دهخدا

واداشتن

واداشتن. [ت َ] (مص مرکب) ناگزیر کردن کسی را بر کاری. (از آنندراج). وادار کردن. مجبور کردن. بداشتن. کُنانیدن. (یادداشت مؤلف): بیعت کردم به سید خود و مولای خود... امام قائم بامراﷲ... از روی اعتقاد و از ته دل براستی نیت و اخلاص درونی... در حالی که به حال خودم بودم و کسی مرا بر این کار وانداشته بود و صاحب اختیار بودم و کسی به زور بر این کارم نداشته بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 315). || ترغیب. تحریض. (آنندراج). برانگیختن تحریک کردن: اما چنان دانم که نکند که ترکی پیر و خردمند است و دانا باشد که خداوند را بر این واداشته باشند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 325). || ممانعت. (منتهی الارب) بازداشتن. منع کردن. نهی نمودن. مانع شدن. (ناظم الاطباء):
حق محیط جمله آمدای پسر
واندارد کارش از کار دگر.
مولوی (مثنوی).
|| مخفی کردن. پنهان کردن. (ناظم الاطباء). || توقیف کردن. بازداشتن. بازداشت کردن. (از یادداشت مؤلف). وقف. (تاج المصادر بیهقی). احتباس. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). || ضبط کردن. || حفظ کردن. || دفع کردن. (ناظم الاطباء). استدفاع. (تاج المصادر بیهقی). || نصب کردن. گماشتن. || مشغول کردن. || به پا داشتن. اقامه. ایستادانیدن. سرپا داشتن. برپا داشتن. (یادداشت مؤلف):
گفت آخر مسجد اندر کس نماند
کیت وامیدارد آنجا کت نشاند.
مولوی (مثنوی دفتر سوم چ بروخیم ص 533).
- دست واداشتن، دست برداشتن:
در گوی و در چهی ای قلتبان
دست وادار از سبال دیگران.
مولوی (مثنوی چ خاور دفتر سوم ص 492 چ بروخیم ص 173).


دست واداشتن

دست واداشتن. [دَ ت َ] (مص مرکب) رها کردن. دست برداشتن.
- دست از سبال کسی واداشتن یا دست از سبیل یا بروت کسی واداشتن، کنایه از ترک چیزی کردن یا رها کردن چیزی است. (از فرهنگ لغات و تعبیرات مثنوی):
در گوی و در چهی ای قلتبان
دست وادار از سبال دیگران.
مولوی.

فرهنگ معین

واداشتن

(تَ) (مص م.) گماشتن، وادار کردن.


تکاپو

رفت و آمد به شتاب، جست و جوی بسیار. [خوانش: (ی) (تَ) (اِمر.)]

فرهنگ عمید

واداشتن

وادار کردن، کسی را به کاری گماشتن، مجبور کردن،
تحریک کردن، برانگیختن،
تشویق و ترغیب کردن،
کشاندن، جذب کردن،
[قدیمی] مانع شدن، بازداشتن،


تکاپو

آمدوشد با‌شتاب، تک‌وپو، دوندگی،
جستجو،
در جستجوی چیزی به هر سو دویدن،

فارسی به انگلیسی

تکاپو

Activity, Bustle, Push, Struggle, Try

فرهنگ فارسی هوشیار

تکاپو کردن

(مصدر) رفت وآمد کردن بتعجیل، جستجوی بسیار کردن، کوشش کردن.

فارسی به آلمانی

بفعالیت واداشتن

Arbeiten, Bedienen, Betätigen, Betreibt, Eingeschaltet, Operieren

معادل ابجد

به تکاپو واداشتن

1198

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری